دانشجویان باغبانی urmia 89 | ||
|
در زمان های قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود٬فضیلت هاوتباهی ها درهمه جا شناور بودند.آنها ازبیکاری خسته و کسل شده بودند.روزی همه ی فضایل و تباهی هاخسته تر و کسل تر از همیشه٬دورهم جمع شدند.ناگهان ذکاوت ایستاد وگفت:بیایید یک بازی کنیم٬مثلا قایم باشک. همه از این پیشنهاد شاد شدند.دیوانگی فریاد زد:من چشم می گذارم٬و از آنجایی که هیچکس نمی خواست به دنبال دیوانگی بگردد همه قبول کردند که او چشم بگذارد ودنبال آنها بگردد.دیوانگی جلوی درختی رفت و چشم هایش را بست و شروع به شمردن کرد:یک دو سه ... همه رفتند تا جایی قایم شوند.لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد٬خیانت داخل انبوهی زباله پنهان شد.اصالت در میان ابرها مخفی گشت.هوس به مرکز زمین رفت٬دروغ گفت:زیر سنگی پنهان می شوم٬اما به ته دریارفت.طمع داخل کیسه ای که خودش دوخته بود٬مخفی شد و دیوانگی مشغول شمردن بود:۷۹٬۸۰٬۸۱و... همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود ونمی توانست تصمیم بگیرد و جای تعجب هم نبود٬چون همه می دانیم عشق را نمی توان پنهان کرد.در همین حال دیوانگی به پایان شمارش خود می رسید:۹۵٬۹۶٬۹۷٬... دیوانگی شاخه ی چنگک مانندی را از درخت کند وبا شدت و هیجان زیاد آنرا چندبار در بوته ی گل رز فرو کرد٬تابا صدای ناله ای متوقف شد.عشق ازپشت بوته رز بیرون آمد درحالی که بادستهایش صورت خودرا پوشانده بود و از میان انگشتهایش قطرات خون بیرون می زد.شاخه ها به چشمان عشق فرورفته بودند واو نمی توانست جایی راببیند.او کور شده بود.دیوانگی گفت:من چه کار کرده ام؟چگونه میتوانم تو را درمان کنم؟ عشق پاسخ داد:تو نمیتوانی من را درمان کنی٬اما اگر می خواهی کاری بکنی راهنمای من شو. و اینگونه است که عشق کور است و دیوانگی همواره در کنار او و راهنمای اوست.
تقدیم به بهترین هم کلاسی های دنیا... پیوست ها: 1. همین جوری خواستم یه چیزی گذاشته باشم. 2. واسه خاطر عنوانش فرافکنی نکنید. 3. دلم واسه دانشگاه اصلا نتنگیده. 4. اِاِاِاِاِاِاِ سلیم چطوری؟ D:
|
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |